باد نوروزي همي در بوستان سامر شود

شاعر : منوچهري

تا به سحرش ديده‌ي هر گلبني ناظر شود باد نوروزي همي در بوستان سامر شود
وين گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود ابر هزمان پيش روي آسمان بندد نقاب
ياسمين ابدال گردد خردما زائر شود زردگل بيمار گردد، فاخته بيمار پرس
دامن بادام‌بن پر لل فاخر شود آستين نسترن پر بيضه‌ي عنبر شود
آهو اندر دشت چون معشوقگان شاطر شود مرغ بي بربط، به بربط ساختن دانا شود
زندباف زندخوان بر بيدبن شاعر شود بلبل شيرين زبان بر جوزبن راوي شود
اين بدين معروف گردد، آن بدان شاهر شود کبک رقاصي کند، سرخاب غواصي کند
بوستان آراسته چون کلبه‌ي تاجر شود باد همچون دزد گردد هر طرف ديبارباي
مرغ چون بازاريان بر کار ناصابر شود هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند
دوستي از دوستان خواجه‌ي طاهر شود نوبهاران مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
اختيار ذوالجلال اول و آخر شود اختيار اول سلطان که از گيهان منش
او بود کو بر هواي خويشتن قاهر شود بر هواي خويشتن قاهر شد و بهتر کسي
بر کسي جابر بود، بر خويشتن جابر شود نيست جابر بر کس و بر خويشتن، و آنکس که او
هادم بخل او بود کو جود را عامر شود پيش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده‌ست
نفس تن چون خلق تن طاهر شود طاهر شود نفس او پاکيزه است و خلق او پاکيزه‌تر
مرد بايد، کو به خشم سخت بر قادر شود قدرتش بر خشم سخت خويش مي‌بينم روان
راست چون بر دشمنان غالب شود غافر شود همتش آنست تا غالب شود بر دشمنان
هيچ کس چون تو، قوي راي و قوي خاطر شود اي قوي راي و قوي خاطر، مرا معلوم نيست
نعمت افزونتر شود آن را که او شاکر شود نعمت بسيار داري، شکر از آن بسيارتر
عقل و دين مامور گردد، چون هوي آمر شود عقل و دين آمرت گشت و گشت مامورت هوي
هر که با فاجر نشيند، همچنان فاجر شود از صيانت، هيچ با فاجر نياميزي به هم
دولت نافع به گاه خشم تو ضاير شود دولت ضاير به گاه صلح تو نافع شود
شاعر اندر مدحتت والاتر از شاعر شود کهتر اندر خدمتت والاتر از مهتر شود
تا منجم‌را دو چشم اندر فلک ناظر شود تا موحد را دل اندر معرفت روشن شود
طاير ميمون فراز تخت تو طاير شود طالع مسعود پيش بخت تو طالع شود